در کافه .. کنج دیوار .. روبروی هم !! و چه خوب.. ...قهوه را نخوردیم ..! حرف هایمان .. به اندازه کافی .. تلخ بود

من با این شعر نابود شدم!

از فریدون مشیری

در ادامه مطالب

ادامه مطلب ...

شده ای شبیه یک ناودان...وقتی که باران نمی بارد!

همه ی تلاشم این بود که مردم بفهمند، اما همه خندیدند...

چارلی چاپلین

امروز به سراغ دفترچه خاطراتم رفتم!!!
هر چی ورق میزدم خاطراتی غیر از خاطرات با تو بودن نمیافتم!
دفترو توی شومینه انداختم و ذره ذره سوختنش رو میدیدم!
پشیمون شدم، دفترو از شومینه بیرون کشیدم!
همه ی خاطرات بدم که از وسطای دفترچه به اون ور بود،سوخته بود!
...حالا چقدر این دفترچه رو دوست دارم!!!!!