هر روز کسی دست تکان میدهد در من، هر روز کمی از من .. میرود از من . . .
ببین چگونه سَرَک میکشم به آیینهها،
این روزها کمر به کشتن خاطرات بسته ام...شگفتا که بسیار بودند و این شد!
سوت می زد و راه میرفت . . . گمان کنم عاشق شده بود ،قطار . . .